پای درخت سیب
از روز مانده ام تا شب شکن شدم
چون روح فاســـدم شکل بدن شدم !
برشانه های من مردی گران شده
من سیب ظن زدم درگیر زن شدم
باور نمی کنم فکرم غریزه بود
پای درخت سیب یک آن دهن شدم !
این تلخ های سیب شیرین نــمی شود
اجبار تیشه گفت تا کوه کـــن شدم
جایی برای عشق خلوت نمی شود
تنـــــها کنار تـــــو معنی من شدم
وقتـی که زندگی تعقیب مردنست
در قبـــــر بودنم فکر کــــفن شدم
خشکیـــده پای من در باور عبور
بر سینه کــــــویر داغ چمن شدم
مجتبی بناگر
هر روز یک شعر زیبا در وبلاگ شب شعرنو